لطف ملک العرش به من سایه برافکند


لطف ملک العرش به من سایه برافکند

لطف ملک العرش به من سایه برافکند


لطف ملک العرش به من سایه برافکند

تا بر دل گم بوده مرا کرد خداوند
تا بر دل گم بوده مرا کرد خداوند
تا بر دل گم بوده مرا کرد خداوند
تا بر دل گم بوده مرا کرد خداوند
دل گفت له الحمد که بگذشتم از آن خوف
دل گفت له الحمد که بگذشتم از آن خوف
دل گفت له الحمد که بگذشتم از آن خوف
دل گفت له الحمد که بگذشتم از آن خوف
جان گفت له الفضل که وارستم ازین بند
جان گفت له الفضل که وارستم ازین بند
جان گفت له الفضل که وارستم ازین بند
جان گفت له الفضل که وارستم ازین بند
چون کار دلم ساخته شد ساختم از خود
چون کار دلم ساخته شد ساختم از خود
چون کار دلم ساخته شد ساختم از خود
چون کار دلم ساخته شد ساختم از خود
شیرین مثلی بشنو و با عقل بپیوند
شیرین مثلی بشنو و با عقل بپیوند
شیرین مثلی بشنو و با عقل بپیوند
شیرین مثلی بشنو و با عقل بپیوند
مردی به لب بحر محیط از حد مغرب
مردی به لب بحر محیط از حد مغرب
مردی به لب بحر محیط از حد مغرب
مردی به لب بحر محیط از حد مغرب
سر شانه همی کرد و یکی موی بیفگند
سر شانه همی کرد و یکی موی بیفگند
سر شانه همی کرد و یکی موی بیفگند
سر شانه همی کرد و یکی موی بیفگند
برخاست از آنجا و سفر کرد به مشرق
برخاست از آنجا و سفر کرد به مشرق
برخاست از آنجا و سفر کرد به مشرق
برخاست از آنجا و سفر کرد به مشرق
باد آمد و باران زد و جایش بپراکند
باد آمد و باران زد و جایش بپراکند
باد آمد و باران زد و جایش بپراکند
باد آمد و باران زد و جایش بپراکند
مرد از پی سی سال گذر کرد بر آنجای
مرد از پی سی سال گذر کرد بر آنجای
مرد از پی سی سال گذر کرد بر آنجای
مرد از پی سی سال گذر کرد بر آنجای
برداشت همان موی و بخندید بر آن چند
برداشت همان موی و بخندید بر آن چند
برداشت همان موی و بخندید بر آن چند
برداشت همان موی و بخندید بر آن چند
حال تن خاقانی و اندیشهٔ ابخاز
حال تن خاقانی و اندیشهٔ ابخاز
حال تن خاقانی و اندیشهٔ ابخاز
حال تن خاقانی و اندیشهٔ ابخاز
این است و چنین به مثل مرد خردمند
این است و چنین به مثل مرد خردمند
این است و چنین به مثل مرد خردمند
این است و چنین به مثل مرد خردمند
ابخاز حد مغرب و درگاه ملک بحر
ابخاز حد مغرب و درگاه ملک بحر
ابخاز حد مغرب و درگاه ملک بحر
ابخاز حد مغرب و درگاه ملک بحر
مسکین تن نالانش به مویی شده مانند
مسکین تن نالانش به مویی شده مانند
مسکین تن نالانش به مویی شده مانند
مسکین تن نالانش به مویی شده مانند
آخر به کف آمد تن نالانش دگربار
آخر به کف آمد تن نالانش دگربار
آخر به کف آمد تن نالانش دگربار
آخر به کف آمد تن نالانش دگربار
گر خصم بر این نادره می خندد گو خند
گر خصم بر این نادره می خندد گو خند
گر خصم بر این نادره می خندد گو خند
گر خصم بر این نادره می خندد گو خند
اکنون من و این نی که سر ناخن حور است
اکنون من و این نی که سر ناخن حور است
اکنون من و این نی که سر ناخن حور است
اکنون من و این نی که سر ناخن حور است
کان نی که بن ناخن من داشت جهان کند
کان نی که بن ناخن من داشت جهان کند
کان نی که بن ناخن من داشت جهان کند
کان نی که بن ناخن من داشت جهان کند
اینک دهنم بر صفت گنبدهٔ گل
اینک دهنم بر صفت گنبدهٔ گل
اینک دهنم بر صفت گنبدهٔ گل
اینک دهنم بر صفت گنبدهٔ گل
این گنبد فیروزه به یاقوت و زر آکند
این گنبد فیروزه به یاقوت و زر آکند
این گنبد فیروزه به یاقوت و زر آکند
این گنبد فیروزه به یاقوت و زر آکند
خرسند نگردد به همه ملک ری اکنون
خرسند نگردد به همه ملک ری اکنون
خرسند نگردد به همه ملک ری اکنون
خرسند نگردد به همه ملک ری اکنون
آن دل که همی بود به خرسند خرسند
آن دل که همی بود به خرسند خرسند
آن دل که همی بود به خرسند خرسند
آن دل که همی بود به خرسند خرسند
خاقانی و خاقاتن و کنار کر و تفلیس
خاقانی و خاقاتن و کنار کر و تفلیس
خاقانی و خاقاتن و کنار کر و تفلیس
خاقانی و خاقاتن و کنار کر و تفلیس
جیحون شده آب کر و تفلیس سمرقند
جیحون شده آب کر و تفلیس سمرقند
جیحون شده آب کر و تفلیس سمرقند
جیحون شده آب کر و تفلیس سمرقند